تألیف و ترجمه: حمید وثیق زاده انصاری




 
در این که انسان از لحاظ فیزیولوژیکی و علم وظایف الاعضا یک حیوان محسوب می‌شود و شباهت‌ها و تناظرهای تامی بین اعضای بدن او و اعضای بدن دیگر جانوران به ویژه انواعی از میمون‌های آدم‌نما وجود دارد شکی وجود ندارد. در دو سده‌ی اخیر زیست شنایان متعددی در پی یافتن چرایی این مشابهت‌ها، مطالعات گسترده و زیست شناسانه‌ی دقیق بسیاری در این زمینه انجام دادند و با بررسی فسیل‌ها و بقایای جانداران گذشته و مقایسه با یافته‌های موجود خویش به تئوری‌های علمی‌ای در زمینه منشأ انسان از نظر فیزیولوژیکی دست یافتند که مشهورترین، اما نه لزوماً مهم‌ترین آن‌ها، نظریه‌ی تکامل داروین است مبنی بر انشقاق گونه‌های جانوری از یک‌دیگر و از جمله گونه‌ی بشر از گونه‌هایی از میمون‌های آدم نما. البته با گسترش علم و تحقیقات آزمایشگاهی این نظریه خود نیز دچار دگرگونی‌ها و در واقع دست‌خوش تکامل شد که شاید بتوان گفت مهم‌ترین آن ادخال نقش موتاسیون یا جهش در آن بود. به هر حال صرف نظر از میزان اعتبار این نظریه، بررسی علمی مشابهت‌های فیزیولوژیکی انسان و میمون‌های آدم نمای موجود و منقرض شده، تقریبی علمی و آموزنده برای به دست آوردن واقعیت نهایی منشأ بشر از نظر فیزیولوژیکی است. در این مقاله سعی شده است این روال پی‌گیری شود.

انواع منقرض نشده‌ی میمون‌های آدم نما

با در نظر گرفتن ساختمان بدن، انسان به رده‌ی پستان‌داران تعلق دارد که تقریباً سه هزار و هفت صد و پنجاه نوع را تشکیل می‌دهند. انسان مهم‌ترین ویژگی‌های همه‌ی پستان‌داران را واجد است مانند داشتنِ غدد پستانی، پوشش مویی و دمای ثابت بدن. رده‌ی پستان‌داران، خود به سه رده‌ی فرعی تقسیم می‌شود: 1- تخم گذاران (مثلِ دو موردِ پلاتیپوس که یک پستان‌دار کوچک آب‌زی است که در آب‌های استرالیا و تالمانیا زندگی می‌کند و نوک آن شبیه اردک است و به همین جهت آن را نوک مرغابی نیز گفته‌اند و اکیدنا که پستان‌داری است که در استرالیا و تالمانیا و گینه جدید یافت می‌شود و نا حدی از خارپشت بزرگ‌تر است و در قسمت فوقانی بدنش خار دارد و دارای پوزه‌ی باریک و دراز و دهانِ بی‌دندان است و اغلب مورچه می‌خورد) 2- کیسه داران (مثل کانگرو، و صاریغ که یکی از جانوران کیسه دار در ناحیه‌ی امریکا است که فعالیت اساسی‌اش در شب است و از حیوانات درخت زی و همه چیز خوار است و هنگامی که شکار شود خود را به مردن می‌زند) 3- جنین داران (مثل سگ، اسب، فیل، میمون، و موش کور زیر زمینی که دارای پوست خز مانندِ تیره و کلفت است و غالباً زیرِ زمین زندگی می‌کند و پیوسته به ایجاد شیار و سوراخ در زیرِ زمین می‌پردازد و وجه تسمیه‌اش داشتنِ چشمان بسیار کوچکی است که به خوبی قادر به دیدن با آن‌ها نیست). رده‌ی سوم، بزرگ‌ترین رده در میان این سه رده از پستان داران است. ماده‌های این حیوانات در زایمان، بچه دانِ خود را بیرون می‌اندازند که شامل جفت، بندِ ناف (بندی است قابل انعطاف که جنین را به جفت متصل می‌کند و رنگ آن سفید و طول آن معمولاً پنجاه سانتیمتر است)، و کیسه‌های آمنیون یا آمنیوس (پرده‌ی داخلی اطراف جنین) و کوریون (پرده‌ی خارجی اطراف جنین که پوشش حفاظ و تغذیه است و سطح داخلی آن به پرده‌ی آمنیوس متصل است) است. انسان به این رده‌ی سوم تعلق دارد و در میان پریمات‌ها جای می‌گیرد. راسته‌ی پریمات‌ها نخستین بار در سال 1735 میلادی توسط لینه مشخص شد و امروزه شامل انسان، میمون‌های برقدیم و برجدید، تارسیه‌ها و لمورها می‌شود. بعضی از جانورشناسان و انسان شناسان اعتقاد دارند که تری شروها (توپی‌ها) را باید از زمره‌ی حشره خواران حذف کرد و در میان پریمات‌ها جای داد.
خصوصیاتِ ویژه‌ی اکثر پریمات‌ها بدین قرار است: مغز نسبتاً بزرگ با بخش‌ها یا لوب‌های برجسته‌ی گیج‌گاهی، بخش‌های بویاییِ کم رشد و بخش‌های بصری رشد کرده، و چندین شیار مخصوص (مثلاً شیار کالکارین در بخش پشت سری)؛ پنج انگشت دستان و پاها که برای گرفتن اشیا مناسب است، و به جای چنگ و چنگال ناخن دارند، و شست و انگشت بزرگ پایشان می‌تواند در مقابل انگشتان دیگر قرار گیرد؛ ترقوه (چنبر)؛ استخوان‌های نیمه مدور که حدقه‌ی چشم را حفظ می‌کند؛ انواع دندان‌ها؛ معده به شکل ساده؛ و فقط یک جفت غده‌ی پستانی در قفسه‌ی سینه. پریمات‌ها در هر نوبت یک، و ندرتاً دو یا سه، بچه می‌زایند. اغلب روی درختان زندگی می‌کنند. حرکت کردنِ آن‌ها به طریق بالا رفتن از درختان، دویدن و جست و خیز کردن روی شاخه‌هاست. غذای اصلی‌شان گیاه است گو این‌که بعضی‌ها از حشرات و حیوانات کوچکِ دیگر نیز تغذیه می‌کنند. سازش با زندگی درختی، موجب بسیاری از تغییراتِ تشریحیِ ویژه‌ی پریمات‌ها گردید.

اگر پریمات‌ها را بنا بر درجه‌ی شباهت و نزدیکی‌شان به انسان طبقه بندی کنیم، میمون‌های آدم نما در درجه‌ی اول، میمون‌های باریک بینی پست‌تر (کاتارین‌ها) در درجه‌ی دوم، میمون‌های امریکایی در درجه‌ی سوم، تارسیه‌ها در درجه‌ی چهارم، لمورها در درجه‌ی پنجم و بالاخره توپی‌ها در درجه‌ی آخر قرار دارند. یکی از وجوه تشابه انسان و میمون‌های برقدیم، نازکی تیغه‌ی میان بینی است، زیرا تیغه‌ی میان بینی میمون‌های برجدید کلفت‌تر است و بدین جهت گاهی آن‌ها را متباعد المنخرین یا پهن بینی می‌نامند تا از میمون‌های متقارب المنخرین و یا باریک بینیِ اروپایی و افریقایی و آسیایی متمایز گردند. در این میان انسان دارای کیفیت پیچیده‌تر و مخصوص به خود است که مهمترین آن‌ها عبارتند از: مغز بسیار بزرگ و تکامل یافته، دستی که قویاً رشد کرده و شستی که می‌تواند به خوبی در مقابل سایر انگشتان قرار گیرد، قابلیت ایستادن و راه رفتن بر روی دو پا، پایی که محکم روی زمین تکیه می‌کند و کف آن دارای قوس طولی با خاصیت ارتجاعی است، و شست پا خوب رشد کرده اما نمی‌تواند در مقابل سایر انگشتان پا قرار بگیرد.
تیره یا خانواده‌ی میمون‌های آدم نما شامل گوریل، شامپانزه، اورانگوتان، و ژیبون است. گوریل و شامپانزه‌ی افریقایی خیلی بیش‌تر به انسان شباهت دارند. میمون‌های آدم نمای آسیایی، مخصوصاً ژیبون‌ها (کم میمون‌ترها) از شباهت به انسان بیش‌تر فاصله دارند. ژیبون‌ها را در یک مرحله‌ی انتقالی از گروه سرکوپتیکوس‌های پست‌تر به میمون‌های آدم نمای عالی‌تر تلقی می‌کنند.
تمام میمون‌های آدم نما با میمون‌های پست برقدیم مانند گوئنون، ماکاک، بابون، و میمون‌های برگی، از جهات مختلف تفاوت دارند: میمون‌های آدم نما، دم و پینه‌های ورکی (غیر از ژیبون‌ها) و جیب‌های گونه ای ندارند. بعضی از میمون‌های پست‌تر کرک دارند و موهایشان اغلب از موهای میمون‌های عالی‌تر ضخیم‌تر است. ژیبون‌ها دم و جیب گونه‌ای ندارند، اما دارای موهای بسیار ضخیم و پینه‌های ورکی هستند.
ژیبون‌ها از میمون‌های آدم نمای دیگر از لحاظ اندازه و وزن بدن و رشد مغز بسیار عقب‌ترند. طول بدن بزرگ‌ترین ژیبون‌ها از یک متر بیش‌تر نیست و وزنشان از هیجده کیلوگرم کم‌تر است. مغز آن‌ها فقط صد تا صد و پنجاه گِرَم وزن دارد، در حالی که وزن مغز گوریل پانصد تا شش‌صد گرم و در موارد استثنایی شش‌صد و پنجاه تا شش‌صد و پنجاه و هشت گرم است که در این صورت از وزن مغز شامپانزه و اورانگوتان بیش‌تر است. طول بدن گوریل نسبت به سایر میمون‌های آدم نما درازتر است. قد گوریل نر به صد و هشتاد سانتیمتر و در بعضی از آن‌ها حتی به دو متر می‌رسد، و وزن آن‌ها بین دویست تا سی‌صد کیلوگرم است.
گوریل ماده مانند اورانگوتان ماده، از نر نوع خود کوچک‌تر و سبک‌تر است. قد اورانگوتان نر تا صد و پنجاه سانتیمتر و وزن آن بین صد تا صد و پنجاه کیلوگرم متغیر است، و در برخی موارد استثنایی به بیش از دویست کیلوگرم هم می‌رسد؛ شامپانزه‌های نر سبک‌ترند و با این که قدشان به صد و پنجاه سانتیمتر می‌رسد با این حال وزن آن‌ها از شصت تا هفتاد کیلوگرم بیش‌تر نیست(ماده‌ها پنج تا ده کیلوگرم سبک‌ترند).
بر پایه‌ی این معلومات می‌توانیم ژیبون‌ها را «کم میمون‌تر» یا میمون‌های کوچک بنامیم تا آن‌ها را از میمون‌های آدم نمای بزرگ یا میمون‌های بزرگ که از لحاظ وزن و قامت به انسان بسیار نزدیکند جدا کنیم. اگر قد متوسط انسان را بین صد و شصت و پنج تا صد و هفتاد سانتیمتر، و وزنش را بین شصت و پنج تا هفتاد کیلوگرم بگیریم بدیهی است که انسان به میمون‌های آدم نمایی از نوع شامپانزه یا از نوع گوریل بسیار نزدیک‌تر است تا به ژیبون. از طرفی اختلاف بین دو جنس مذکر و مؤنث ژیبون ناچیز است و حال آن که زنان به طور متوسط ده سانتیمتر کوتاه‌تر و ده کیلوگرم سبک‌ترند.
یکی از خصوصیات ساختمان داخلی بدن میمون‌های آدم نما یک جفت کیسه‌ی حنجره‌ای است (جز در بعضی از ژیبون‌ها) که خیلی زیاد رشد کرده است. این کیسه‌ها، صدای حیوان را که به وسیله‌ی حنجره ایجاد می‌شود طنین می‌دهد. بسیاری از سیاحان در باره‌ی قدرت صداهای میمون‌های آدم نما و جیغ‌های گوش خراش گله‌های شامپانزه یا ژیبون‌های جنگل‌های استوایی قلم‌فرسایی زیاد کرده‌اند. گوریل و اورانگوتان نیز به طور رعد آسایی می‌غرند.
کیسه‌های حنجره‌ای در میمون‌های آدم نما برابر بطن‌های حنجره‌ای است که در گلوی انسان بلافاصله در بالای خودِ تارهای صوتی قرار دارد؛ این برآمدگی‌های کوچک، کیسه‌های حنجره‌ای اولیه‌ای هستند که در میمون‌های آدم نمای منقرض شده وجود داشته است و خود دلیل دیگری برای سلسله نسب انسان به شمار می‌رود. این کیسه‌ها در میمون‌های پهن بینی پست‌تر که کیسه‌هایشان جفت نیست و هر یک منشأ جداگانه‌ای دارد یافت نمی‌شود.
خصوصیت دیگری که در ساختمان داخلی دیده می‌شود عبارت از (آپاندیس یا) زائده‌ی کرمی شکلِ روده‌ی کور است: این زائده در تمام میمون‌های آدم نما یافت می‌شود و از آویزه‌ی انسان طویل‌تر است. تحقیقات نشان می‌دهد که میمون‌های پست‌تر فاقد این آویزه هستند. در این جا بار دیگر نزدیکی انسان را به میمون‌های آدم نما مشاهده می‌کنیم.
گذشته از وجوه تشابه آشکار و شگفت انگیزی که بین انسان و میمون‌های آدم نما، هم از لحاظ ساختمان خارجی و هم از لحاظ ساختمان داخلی، وجود دارد اختلافات بسیار جالب توجه چندی نیز موجود است که به مقیاس بسیار زیادی از طرق مختلفِ راه رفتن، ترکیب غذا، و مشی زندگی ناشی شده است.

خلاصه این که میمون‌های آدم نما، میمون‌های کاملاً رشد کرده و تکامل یافته‌ای هستند که به زندگی در جنگل‌های انبوهِ مناطق استوایی خو گرفته‌اند. این میمون‌ها در آن‌جا از شاخی به شاخ دیگر و از درختی به درخت دیگر می‌روند، غالباً پاهای خود را در زیر بدن جمع می‌کنند، با یک دست تاب می‌خورند و با دست دیگر شاخه‌ی دیگری را می‌گیرند. این میمون‌ها بر روی زمین غالباً به صورت چهار دست و پا و با بدن نیمه راست حرکت می‌کنند؛ دست‌هایشان به علت این که به منزله‌ی حرکت بر روی درختان با فعالیت بیش‌تری به کار می‌رود از پاهایشان درازتر است.
در میان میمون‌های آدم نما، فقط گوریل اغلب روی زمین زندگی می‌کند، اما با این وجود برخی از عادات درخت زیِ خود را از دست نداده است: گوریل به هنگام خطر به درختان روی می‌آورد، و در غروب آفتاب از شاخه‌های درختان لانه‌ی جدیدی در محل انشعاب شاخه‌ها برای خود می‌سازد و آن را با برگ‌های نرم، علف و خزه فرش می‌کند تا شب را آرام و راحت به سر برد.
شامپانزه و اورانگوتان نیز برای خود لانه می‌سازند، شامپانزه لانه‌ی خود را برای چند ساعت استراحت روزانه روی زمین بنا می‌کند. ژیبون‌ها بر خلاف سایر میمون‌ها لانه نمی‌سازند. اگر اجداد انسان سابقاً دارای غریزه‌ی ساختن آشیانه بر روی درختان، یا مانند شمپانزه برای استراحت روز بر روی زمین بوده‌اند، اکنون از این غریزه هیچ اثری در انسان‌های موجود ، حتی در دوران اولیه‌ی کودکی آن‌ها هم باقی نمانده است.
میمون‌های آدم نمای بزرگ از میوه‌ها، برگ‌ها، گل‌ها، شاخه‌ها، و سایر قسمت‌های گیاهان تغذیه می‌کنند. ژیبون‌ها غذای گیاهی را ترجیح می‌دهند اما تلاش می‌کنند تا پروانه و یا پرنده‌ای را در حال پرواز صید کنند و اشتیاق فراوان دارند تا به آشیانه‌ی پرندگان دست‌برد بزنند و بچه‌ها و تخم‌های آن‌ها را غارت کنند. میمون‌های بسیار بزرگ می‌توانند بزرگ‌ترین میوه‌ها را با دندان‌های نیرومندشان گاز بزنند. آرواره‌های آن‌ها بسیار قوی است. آرواره‌های گوریل و اورانگوتان از آرواره‌های شامپانزه‌های کوچک‌تر قوی‌تر و محکم‌تر است.
اختلاف وسیع تشریحی بدن انسان با میمون‌های آدم نما در مقابل شباهات بسیار زیادی که دلیل بر قرابت انسان با این میمون‌هاست تا حد قابل ملاحظه‌ای تحت الشعاع قرار می‌گیرد. انسان فقط باید خون و خواص آن، خصوصیات برجسته‌ی زاد و ولد و ازدیاد دوران رشد و تکامل موجود را مطالعه کند تا نسبت به این امر اطمینان پیدا کند. گلبول‌ها یا گویچه‌های سفید خون شمپانزه و گوریل به گلبول‌های خون انسان از همه نزدیک‌تر است. گلبول‌های سفید خنثی (neutrophil) و اسید دوست (eosinophil) از لحاظِ تعداد قسمت‌های هسته‌ای به انسان شباهت دارند. هسته‌ی گلبول‌های سفید خون این میمون‌ها بیش از چند قطعه نیست و حال آن که در میمون‌های پست‌تر این قطعات به طور قابل ملاحظه‌ای بیش‌تر است.
از این مهم‌تر، موضوعِ نزدیک بودن خواص خون انسان از لحاظ شیمی حیاتی (بیوشیمی) با خون میمون‌های آدم نماست. نمونه‌ی این قرابت عبارت از رسوب تقریباً یک‌سان آلبومین در آزمایش‌های سرم خون، و شباهتِ گروه‌های خونی است. خون انسان از لحاظ سرم شناسی، صرف نظر از تقسیمات بسیار زیادی که در درجه‌ی دوم اهمیت قرار دارد، به چهار گروه اساسی تقسیم می‌شود که عبارتند از: گروه یک یا صفر (O)، گروه 2 یا A، گروه 3 یا B، و گروه 4 یا AB. از میان پریمات‌ها فقط میمون‌های آدم نما دارای گروه‌های خونی هستند، گرچه در بعضی از میمون‌های پست‌تر برقدیم نیز چنین شباهتی دیده می‌شود.
چ. تروازیر (1931) در موارد بسیاری، خونِ شامپانزه‌های مختلف را که از گروه 2 (A) بود به انسان‌هایی که خونشان از همان گروه بود تزریق کرد و هیچ عواقب ناسازگاری مشاهده نشد. خیلی پیش تر از آن، یعنی در سال 1900 میلادی، هانس فریدنتال خون انسان را در رگ شامپانزه تزریق کرد و تجارب حاصل از آن موفقیت آمیز بود. آزمایش‌هایی که بر روی میمون‌های پست تر انجام گردیده، با در نظر گرفتن رنگ قرمز ادرار، نشان داده است که گلبول‌های قرمز انسان در خون میمون‌ها همولیز شدند (همولیز عبارت است از جدا شدن هموگلوبین از گلبول‌های قرمزِ خون که به علل مختلف حادث می‌شود)؛ بنا بر این خون انسان نسبت به خون حیوانات، بیگانه و ناسازگار است. این امر هنگامی تأیید شد که تمام خون بابون را با سرم خون انسان مخلوط کردند و گلبول‌های قرمز خون بابون ضایع شدند. هنگامی که آزمایش مشابه آن با خون شامپانزه به عمل آمد گلبول‌های قرمز هیچ تغییری نکرد.
وجوه تشابه شگفت انگیزی در زاد و ولد انسان و میمون‌های آدم نما به چشم می‌خورد. نطفه‌ی ماده (ovum) و نطفه‌ی نر (spermatozoid) از لحاظ شکل و اندازه در شامپانزه و گوریل با انسان تقریباً غیر قابل تشخیص است. جنین رشد کرده (فتوس) میمون‌های آدم نما به جنین رشد کرده در انسان بیش‌تر شباهت دارد تا به جنین رشد کرده در سایر میمون‌ها. دوران آبستنی شامپانزه از دویست و ده تا دویست و پنجاه و دو روز و به طور متوسط دویست و سی و پنج روز و از آنِ اورانگوتان در حدود دویست و هفتاد و پنج روز و از آن انسان از دویست و شصت و پنج تا دویست و هشتاد روز طول می‌کشد (دوران آبستنی در گوریل نیز در حدود همیت مدت است). ژیبون‌ها از این لحاظ به میمون‌های پست‌تر نزدیک‌ترند زیرا دوران آبستنی آن‌ها از دویست و ده روز تجاوز نمی‌کند.
در طول مدت سی سال در آکادمی علوم طبی مرکز تحقیقات علوم طبی-زیست شناسی، واقع در سوخومی، در حدود یک هزار عدد از میمون‌های پست متولد شدند و تحقیقات و بررسی‌های متعددی روی آن‌ها به عمل آمد. در تمام این مدت سه جفت دو قلو متولد شدند که عبارت بودند از دو جفت بابون حبشی و یک جفت میمون رزوس. میمون‌های آدم نما در اسارت به ندرت زاد و ولد می‌کنند. بچه گوریلی در 22 دسامبر 1955 میلادی در امریکا، اوهایو، شهر کلمبوس متولد شد. دوران آبستنی و زایمان شامپانزه از 1915 میلادی مورد توجه قرار گرفته است. شامپانزه‌ در اسارت در حدود هفتاد و پنج بچه زایید که دو بار آن دو قلو بودند.
پزشکان و دانشمندان شباهت نزدیک انسان و شامپانزه را به هنگام آبستنی و زایمان به اثبات رسانده‌اند. بچه شامپانزه که موی انبوهی در سر و بدنی بی‌مو دارد به بچه‌ی انسان بیش‌تر شباهت دارد تا شامپانزه‌ی بالغ به انسان بالغ.
رشد استخوان بندی میمون‌های آدم نما در رحم، با در نظر گرفتن اساس مرحله‌ی دوم استخوانی شدن، از میمون‌های پست‌تر بطیئ‌تر است، و به نوزاد انسان شباهت دارد. این امر را می‌توان به این حقیقت مربوط دانست که مثلاً بچه گوئنون بیش از دو یا سه ماه عاجز نیست، در حالی که دوران ناتوانی بچه‌ی شامپانزه بسیار طولانی‌تر، و در حدود پنج تا شش ماه است. بچه‌ی شامپانزه فقط بعد از شش ماه خود مستقلاً شروع به حرکت می‌کند و به اطراف می‌رود، و تا دو سال یا همراه مادر است و یا پیوسته در جوارش زندگی می‌کند، از او شیر می‌خورد، و با او در یک لانه می‌خوابد.
بچه شامپانزه آخرین بیست دندان موقت دوران بچگی خود را در حدود دوازده ماهگی می‌ریزد و پس از مدتی معین (کم‌تر از دوران پنج ساله در بچه‌ی انسان) دندان‌های دائمی جای آن را می‌گیرد؛ تمام سی و دو دندان در دوره‌ای که اندکی بیش از ده سال است در می‌آید. دوره‌ی افزایش وزن بچه‌ی شامپانزه تقریباً مشابه کودک انسان است.
شامپانزه ماده در هشت تا ده سالگی و نر در دوازده سالگی بالغ می‌شود؛ گوریل ماده در چهارده سالگی و حتی دیرتر به سن بلوغ می‌رسد. دوره‌ی قاعدگی شامپانزه در حدود سی روز است، در بعضی از آن‌ها تا چهل روز هم می‌رسد.
شامپانزه‌های ماده (و گوریل) در دوران قاعدگی آماس‌های ارتشاحی (پوست جنسی) پیدا می‌کنند که به نام بالشتک‌های قاعدگی معروف هستند، و از این حیث با انسان بسیار تفاوت دارند. این امر در بعضی از میمون‌های پست‌تر مانند بابون‌ها و ماکاک‌ها و مانگابی‌ها نیز مشاهده می‌گردد. اورانگوتان و ژیبون از این نوع آماس‌ها ندارند اگرچه چیزی شبیه به آن در پوست اورانگوتانِ آبستن ظاهر می‌شود.
طول زندگی میمون‌ها با دقت معلوم نشده است زیرا معلومات ما در خصوص طول عمر میمون‌ها در اسارت کافی نیست. باید خاطر نشان ساخت که میمون‌ها در اثر امراض و اغلب از بیماری‌های دستگاه گوارش و تنفس، پیش از موقع می‌میرند. به قرار گزارش ر. و آ. یرک، یک شامپانزه‌ی ماده تا شصت سالگی زیسته است. و اطلاع موثقی در خصوص شامپانزه‌ی نری در دست است که در اسارت، تا سی و نه سالگی زیسته و بچه‌های زیادی از خود به جای گذاشته است. گوریل در اسارت به ندرت بیش از بیست سال زندگی کرده است. دو اورانگوتان مدت سی و پنج سال و یک ژیبون تقریباً همین مدت عمر کرده‌اند. چنان که معلوم است این ژیبون به هنگام اسارت بالغ بوده است و پس از بیست سال زندگی در قفس هنوز عضلاتش محکم و قوی، دندان‌هایش تیز، خلق و خویش مانند روز نخست رام نشدنی باقی مانده بوده است. بابون نیز بیش از پنجاه سال در اسارت زندگی کرده است. حتی لمورها عمر طولانی دارند و تا بیست و پنج سال در اسارت زیسته‌اند.

از آن‌چه گذشت سه نتیجه به دست می‌آید. اولاً: پریمات‌ها در مقایسه با اکثر پستان‌داران دیگر (به جز فیل و بال) عمر طولانی‌تری دارند. ثانیاً: میمون‌های آدم نمای بزرگ تحت شرایط طبیعی ظاهراً ده‌ها سال عمر می‌کنند، و هم‌چنین میمون‌های غول پیکر، مانند گوریل و اورانگوتان، احتمالاً پنجاه تا شصت سال و یا بیش‌تر از آن هم عمر می‌کنند. ثالثاً: طول عمر امروزه‌ی انسان را باید با این فرضِ کاملاً درست توجیه کرد که نزدیک‌ترین اجدادش، میمون‌های آدم‌نمای طبقه‌ی فوقانی دوران سوم زمین شناسی، عمر طولانی داشته‌اند. دوره‌ی زندگی آنان به طور آشکارا در اثر شرایط زندگی اجتماعی مساعد افزایش یافته و هم اکنون به مقیاس بسیار زیادی بر عمر میمون‌های آدم نما فزونی گرفته است، و گاهی به صد تا صد و پنجاه سال و حتی بیش از آن هم می‌رسد.
حقایق فوق نشان می‌دهد که عقیده‌ی هاکسلی در باره‌ی این که انسان در ساختمان بدن به میمون‌های آدم نما نزدیک‌تر است تا میمون‌های آدم نما به میمون‌های چارپای پست‌تر، هنوز حقیقت خود را حفظ کرده است.
از آن جایی که قرابت زیاد بین انسان و میمون‌های عالی‌تر شامل دستگاه توالد و تناسل نیز می‌گردد این فکر از مدت‌ها پیش به وجود آمده است که نطفه‌ی ماده و نر انسان را با پریمات‌ها به طور مصنوعی تلقیح کنند.
هانس فریدنتال کمی کم‌تر از یک قرن پیش برای نخستین بار فکر مزبور را بر مبنای آزمایش‌های خود در مورد شباهت خون انسان و میمون‌های آدم نما مطرح ساخت. موارد اختلاط و جفت گیری بین انواع و حتی دورتر از آن به صورت پیوند دورگه و اختلاط بین سایر پستان‌داران، بسیار شده است. موارد بسیار زیادی از پیوند دورگه در اسارت پریمات‌ها – میان لمورها و میمون‌های برقدیم و برجدید – به وجود آمده است که نه تنها بین انواع، بلکه حتی بین جنس‌های مختلف نیز صورت گرفته است.
پیوند دو رگه‌ی قابل توجهی بین دو جنس در مرکز تحقیقات طبی-زیست شناس سوخومی در اوائل سال 1949 میلادی صورت گرفت: یک بابون ماده‌ی حبشی از ماکاک نری که خود دو رگه بود و از یک ماکاک گیسودار و یک ماکاک رزوس به وجود آمده بود، بچه‌ای زایید که پریما نامیده شد. پریما به وضوح خصوصیات پدر و مادر را در خود جمع داشت. همین پدر و مادر به زودی بچه‌ی دو رگه‌ی ماده‌ی دیگری به وجود آوردند که مارکیز نام گرفت.
جفت گیری بین انواع و پیوندهای دورتر از آن بین میمون‌های همان مرکز تحقیقات پنجاه جور دو رگه به وجود آورد. در مؤسسه‌ی مزبور، ضمن بررسی خصوصیات مربوط به ریخت شناسی (مورفولوژی)، و وظائف الاعضا و مرض شناسی، خصوصیات ارثی آن‌ها نیز مورد مطالعه قرار گرفت.
از لحاظ نظری امکان دارد که فرض شود که انسان‌ها (هومی نیدها (انواع مختلف انسان‌های زنده و فسیل شده)) می‌توانسته‌اند با میمون‌های آدم نما، مثلاً شمپانزه‌ی ماده، جفت گیری کنند و دورگه‌ای به وجود آورند. چنین آزمایش‌هایی طبیعتاً با اشکالات بزرگ و فراوانی مواجه است. حتی بدون این‌ها نیز انسان شناسی، چنان‌که تا حدی گذشت، دارای معلومات بسیار زیادی است که نظریه‌ی داروین را در باره‌ی اشتقاق طبیعی انسان از قلمرو حیوانات به اثبات می‌رساند. به این شواهد باید آثار فسیل‌های متعدد دوران سوم و چهارم زمین شناسی، و میمون‌هایی را که کشف شده‌اند، افزود.

انواع منقرض شده‌ی میمون‌های آدم نما
باید فرض کرد که میمون‌های برقدیم از اَشکال محلی نیمه میمون‌ها (پروزیمین‌ها) در نیمه‌ی اول دوران سوم زمین شناسی به وجود آمده‌اند. این دوران (یعنی دوران سوم) خود به پنج دوره تقسیم می‌شود که سه دوره‌ی قدیمی‌تر آن عبارتند از پالئوسن، وائوسن، و اولیگوسن که به ترتیب، اولی هشت، دومی دوازده، و سومی هم دوازده میلیون سال طول کشیده است، و هر سه دوره، عصرِ پالئوژنیک را تشکیل می‌دهند، و دو دوره‌ی جدیدتر میوسن و پلیوسن هر یک به ترتیب تقریباً شانزده و یازده میلیون سال طول کشیده است و با هم عصر نئوژنیک را تشکیل می‌دهند.
بدین ترتیب دوران سوم زمین شناسی در حدود شصت میلیون سال به طول انجامیده است. طی این دوران، میمون‌ها از نیمه میمون‌ها مشتق شده و سپس دست‌خوش تکامل بیش‌تری گردیده‌اند. در جریان این دوره تکامل، پریمات‌ها، انواع بسیاری از میمون‌های آدم نمای درخت زی، به وجود آمده‌اند؛ انواع زمین زیِ این میمون‌های آدم نما بعداً ظاهر شده‌اند که اجداد بلافصل انسان نیز در میان آن‌ها بوده‌اند.
برای مطالعه‌ی تکامل میمون‌ها و میمون‌های زمین زی، فقط استخوان‌های فسیل شده‌ای که اغلب آن‌ها شامل آرواره و دندان‌هاست در اختیار ماست. جمجمه و استخوان‌های دیگر بسیار نادر است، و اسکلت کامل جز اسکلت ارئوپیتکوس بامبولی که در ایتالیا کشف شد عملاً چیزی در دست نداریم. اما همین سنگواره‌ها کافی است که یک نظر کلی از چگونگی میمون‌های عالی‌تر یا میمون‌های آدم نمایی که در دوران‌های سوم و چهارم تکامل یافته‌اند به دست آوریم. در این باره، شکل و ساختمان و اندازه‌ی دندان آسیا اهمیت به سزایی دارد.
دندان‌های آسیای میمون آدم نما چگونه از سایر میمون‌ها تمیز داده می‌شود؟ یک آزمایش تحقیق از دندان‌های آسیا نشان می‌دهد که برجستگی‌های دندان در گروه‌های مختلفِ میمون‌ها از لحاظ ارتباط و پیوستگی با هم اختلاف دارند. مثلاً میمون‌های پست‌تر برقدیم چهار برآمدگی اصلی گوسپید در کفِ دندان‌های آسیای تحتانی به صورت جفتی دارند (پروتوکونید و متاکونید در جلو و هیپوکونید و انتوکونید در عقب) که تشکیل دو رشته مینای (توبرکول) بر روی دندان‌ها می‌دهند. چنین رشته‌هایی در دندان‌های آسیای میمون‌های عالی‌تر یافت نمی‌شود، و به جای آن روی دندان آسیا فقط یک رشته کوتاه به طور مورب وجود دارند.
طرز برآمدگی (کوسپید) دور دندان‌های انسان به طور آشکاری او را به میمون‌های آدم نما منسوب می‌کند، هر چند در انسان این برآمدگی دارای ویژگی‌های مخصوص به خود است که پس از اشتقاق از ساقه‌ی اصلی میمون‌های بزرگِ قسمت فوقانی دوران سوم به این صورت درآمده است. در دندان‌های آسیای زیرینِ انسان کنونی چهار برآمدگی اصلی تقریباً از لحاظ سطح برابرند و شیارهای بین آن‌ها کم و بیش صلیب مشخصی (مثل علامت +) تشکیل می‌دهند.
گاهی اوقات نمونه‌ی دیگری در دندان‌های آسیای انسان کنونی مشاهده می‌شود که مربوط به اولین برآمدگی (کوسپید) داخلی دندان آسیای زیرین (متاکونید) است که از برآمدگی دومی جای بیش‌تری گرفته است. به علت این رشد بیش از حد، شیار بین این برآمدگی‌ها، بیش‌تر به طرف عقب دندان می‌رود تا شیار بین دو برآمدگی اصلیِ خارجی یعنی پروتوکونید و هیپوکونید.
چنین نمونه‌ای در میان میمون‌های آدم نمای موجود و منقرض شده مشترک است و بی‌درنگ منشأ میمونی ساختمان دندان انسان را آشکار می‌سازد. این طرز برآمدگی نخستین بار در دریوپیتکوس مشخص شد، و حلقه‌ی مهمی از زنجیر آباء و اجدادی انسان را به دست داد، و به آن نامِ نمونه‌ی دریوپیتکوس داده شد. از آن جایی که این طرز برآمدگی در دندان‌های انسان کنونی وجود دارد آن را به عنوان یکی از مهم‌ترین دلائل نسل انسان از میمون‌های آدم نما به شمار می‌آورند.
تعداد دندان‌های دائمی انسان و تمام میمون‌های برقدیم سی و دو تاست. هر نیمی از فک دارای دو دندان پیشین، یک نیش، دو آسیای کوچک، و سه آسیای بزرگ است. دندان‌های انسان به طور ردیف نزدیکِ هم قرار گرفته‌اند بدون این که شکاف یا فاصله‌ای در میان آن‌ها باشد و یا فاصله‌ای بین انیاب فوقانی و دندان‌های پیشین و بین انیاب تحتانی و آسیاهای کوچک که مخصوص تمام میمون‌ها و میمون‌های آدم نماست وجود داشته باشد. فقدان این فواصل را در انسان می‌توان با این حقیقت توجیه کرد که انیابش به قدری کوچک شده‌اند که برجسته‌تر از سایر دندان‌ها نمی‌شود، اما ریشه‌ی انیاب بلندتر است. ظاهراً علت آن است که اجداد ما انیابی با تاج‌های بلندتر داشته‌اند که باعث آن می‌شده است که از سایر دندان‌ها برجسته‌تر بشود، همان طور که در میمون‌های موجود مشاهده می‌گردد.
بالاخره آسیاهای آخر یا دندان‌های عقل در انسان خیلی دیرتر از دیگر دندان‌ها در می‌آیند و رشد می‌کنند. این دندان‌ها نسبت به به آسیاهای بزرگ، ریختِ نامشخص‌تری دارند و تا حدود زیادی ناقص و اولیه هستند. در برخی از مردم، یک یا دو دندان عقل هرگز در نمی‌آید و در موارد نادر سه یا حتی هر چهار دندان عقل در نمی‌آید.
دلیل دیگری در اثبات نسل انسان از انواع میمون‌های آدم نما، از بررسی دندان‌های شیری به دست می‌آید. دندان‌های شیری در انسان و همه‌ی میمون‌های برقدیم بیست تاست؛ در هر نیمه آرواره دو دندان پیشین، یک نیش و دو آسیا وجود دارد. دو نکته در مورد دندان‌های شیری، جالب توجه است؛ شیارهای کم عمق بین (کوسپید یا) برجستگی‌های آسیا، که بسیار به شیارهای دندان‌های شامپانزه شباهت دارد؛ و در نخستین آسیاهای زیرین برآمدگی خاصی هست (پاراکونید) که در قسمت قدامی قرار گرفته و از اجداد بسیار دور انسان یعنی نیمه میمون‌های اوائل دوران سوم زمین شناسی به ارث رسیده است.
یکی از قدیمی‌ترین میمون‌های آدم نمای فسیل شده پاراپیتکوس بسیار کوچک است. از این میمون کوچک فقط آرواره‌ی تحتانی و دندان‌هایش شناخته شده که در سال 1911 میلادی، ماکس شلوسر، آن‌ها را در مصر، نزدیک فایوم با آرواره‌ی پروپلیوپیتکوس که اندکی از پاراپیتکوس بزرگ‌تر است، یافت. اگر پاراپیتکوس را به اندازه‌ی یک گربه فرض کنیم، پروپلیوپیتکوس به اندازه‌ی یک سگ کوچک خواهد بود.
با در نظر گرفتن شکل و کیفیات دیگر آرواره و دندان‌ها، پاراپیتکوس ابتدایی‌تر و پروپلیوپیتکوس تکامل یافته‌تر است. با این حال، طرز برجستگی‌های دندان‌های آسیای تحتانی آن‌ها مشابه میمون‌های آدم نمای بعدی است که شامل گروه‌های زنده‌ی موجود نیز می‌شود، یعنی مشابه دریوپیتکوس‌ها.
طبیعت نسبتاً اولیه‌تر پاراپیتکوس، مخصوصاً از روی این حقیقت که دندان نیش برجسته نیست، معلوم می‌شود، به طوری که خود شلوسر دندان پیشین مجاور را که برجستگی‌هایی بیش از دندان‌های دیگر داشت با نیش اشتباه کرد. بنا بر این شلوسر فرمول دندانی را به ترتیب 1، 1، 3، 3، به دست می‌دهد. از این روی پاراپیتکوس را نزدیک یک پریمات پست‌تر، یعنی تارسیه، قرار داد که از یک جهت دیگر نیز به آن شباهت داشت: زاویه‌ی بسیار قابل ملاحظه‌ای (سی و سه درجه) بین نیمه‌های راست و چپ آرواره دارد. گوستاو شوالیه که در تشریح مقایسه‌ای و انسان شناسی دانشمند برجسته ای بود، بعداً روی این آرواره تحقیقاتی به عمل آورد و نشان داد که فرمول دندانی میمون فایوم همان فرمول دندانی میمون‌های برقدیم یعنی 2، 1، 2، 3، است. به تعداد اشکال پریمات‌های اولیه یک شکل جدید اضافه می‌شود به نام آلمو گاور یعنی میمونی که از کوه احتراز می‌کند که در طبقات ائوسن سراشیب‌های جنوبی جبال پیرنه یافت شده است: قطعه‌ای از آرواره‌ی زیرین با دندان‌هایش به وسیله‌ی کروزافونت و ویلالتا مورد مطالعه قرار گرفته و تشریح شده است. آمفی پیتکوس اندکی زودتر در طبقات ائوسن در شصت کیلومتری شهر موگانگ در برمه کشف شد. این شکل در فهم اعقاب میمون‌ها و میمون‌های آدم نما کمک بسیار به سزایی کرد.
مرحله‌ی بعدی در تکامل میمون‌های آدم نمای فسیل شده به وسیله‌ی پروپلیو پیتکوس مشخص می‌شود. این حیوان قدری به ژیبون شباهت دارد اما از آن کوچک‌تر است. بعضی از دانشمندان معتقدند که پروپلیو پیتکوس مرحله‌ای از تکامل ژیبون در تکامل میمون‌های آدم نما و انسان است. هر چه باشد، متخصصین در این عقیده متفق هستند که پروپلیوپیتکوس جد مشترک و دور میمون‌های آدم نما و انسان است. میمون‌های آدم نمای فسیل شده در مسیرهای مختلف تکامل از گروه‌هایی مشتق شده‌اند که پاراپیتکوس و پروپلیوپیتکوس نمایندگان آن‌ها هستند.
در مسیر تکامل از پروپلیوپیتکوس تا ژیبون فعلی، پلیوپیتکوس قرار دارد که نخستین بار آرواره‌اش در فرانسه کشف شد. این اولین کشف فسیل میمون آدم نماست و افتخار پژوهش آن نصیب انسان شناس فرانسوی، ادوارد لارته، گردید. چانه‌ی پلیوپیتکوس مانند چانه‌های سایر میمون‌های آدم نما، به طور قابل ملاحظه‌ای کوچک شده است. نیش‌های آن از نیش‌های پروپلیوپیتکوس برجسته‌تر است. به طور کلی آرواره‌ی آن‌ها چنان به آرواره‌ی ژیبون‌ها شباهت دارد که پلیوپیتکوس از روی آرواره و دندان‌هایی که در فرانسه، آلمان، سویس، و مغولستان به دست آمده است بی‌شک معرف حلقه‌ی مهمی در زنجیر اسلاف این میمون‌های آدم نمای کوچک است.
پروپلیوپتیکوس‌ها و پلیوپیتکوس‌ها در جنگل‌های استوایی غنی و انبوهی که در ده‌ها میلیون سال قبل در اروپا، آسیا، و افریقا وجود داشته است ساکن بوده‌اند. وفور نعمت، و تعدادِ نسبتاً کمِ گوشت‌خوران در درختان، با رشد زیستی (بیولوژیکیِ) میمون‌های پست‌تر و عالی‌تر مناسب بود (در این عصر، میمون‌های امریکای جنوبی نیز در مسیر تکامل قرار گرفتند).
می‌توان گفت که میمون‌های عالی‌تر در این دوره در این موارد پیش‌رفت کردند: 1- یک‌نواخت شدنِ شیوه‌ی جدیدِ راه رفتن، مثل حرکت کردن با پا و با دست روی درخت‌ها 2- رشد اعضای بینایی و لامسه (حس لامسه مخصوصاً در کفِ دست ها) 3- زاد و ولد بیش‌تر 4- رشد شیوه‌ی زندگی دسته جمعی 5- اشغال مناطق وسیع‌تری در قاره‌ها 6- ظهور انواع جدید 7- ظهور و تکمیل خصوصیات جدید در سازش با تغییرات مداوم شرایط طبیعی. این امر در میمون‌های آدم نما احتمالاً در این موارد بوده است: الف- تغییرات ناگهانیِ بزرگ‌ترِ ناشی از تأثیرات محیط ب- افزایش حجم جثه ج- رشد مغز د- رشد و تکامل فعالیت عصبی عالی‌تر، هوشیاری بیش‌تر، و رفتار و کردار متنوع‌تر و پیچیده‌تر ه- رشد بیش‌تر غریزه‌ی مادری و- کسب غریزه‌ی لانه سازی (در میان میمون‌های آدم نمای بزرگ‌تر)
آثار فسیل شده‌ی میمون‌های آدم نمایی که در طبقات میوسن یافته شده‌اند و از دوازده تا بیست و هفت میلیون سال عمر دارند گواه بارزی است که بدن آن‌ها بزرگ شده است. در میان آن‌ها قبل از همه دریوپیتکوس‌ها هستند که از آن‌ها آرواره‌ها، دندان‌ها، و یک طبقه استخوان کتف در دست است. نخستین آرواره‌ی دریوپیتکوس در فرانسه در سال 1856 میلادی یافت شد و ادوارد لارته آن را تشریح کرد. از آرواره‌ی پلیوپیتکوس، بزرگ‌تر و جسیم‌تر و بلندتر است.
دندان‌های نیش چنان که در میمون‌های آدم نمای موجود مشاهده می‌گردد سلاح برنده و نیرومندی را تشکیل می‌دهد؛ برجستگی‌های روی دندان‌های آسیا عیناً همان برجستگی‌هایی است که امروزه در اخلاف دریوپیتکوس‌ها، یعنی در میمون‌های بزرگ موجود، یافت می‌شود. این نمونه را از این حیث متذکر شدیم که نه تنها در میمون‌های آدم نمای موجود که گاهی در انسان‌ها نیز یافت می‌شود. این نکته را نیز خاطر نشان می‌سازیم که نمونه‌ی دیگر آن، یعنی شکل صلیبی در سطح فوقانی دندان، به علت کوچک شدن سازمان دندانی عموماً و دندان‌های آسیا خصوصاً در انسان عمومیت دارد؛ این چهار برجستگی تقریباً جای یک‌سانی را اشغال می‌کنند و با شیارهای طولی و عرضی از هم جدا می‌شوند. در میمون‌های آدم نما، برجستگی قدامیِ داخلی (متاکویند) بزرگ‌تر از برجستگی خلفی (انتوکویند) است و به همین جهت شکاف بین آن‌ها در مقابل شکافی که دو برجستگی خارجی (قدامی خلفی یعنی پروترکویند و هیپوکویند) را از هم جدا می‌کند قرار ندارد. این تفصیلِ نسبتاً بغرنج در درک تکامل پریمات‌ها و تکامل عالی‌ترین آن‌ها، یعنی انسان، اهمیت شایان توجهی دارد.
انسان از لحاظ منشأ با کدام یک از میمون‌های آدم نما بیش‌تر قرابت دارد؟ می‌توانیم ژیبون و مخصوصاً اورانگوتان را، که خصوصیات ویژه‌ی فوق العاده‌ای دارند، از میان میمون‌ها کنار بگذاریم. در این دو میمونِ آدم نما، سازش با زندگی درختی به تفریط گراییده است و به شیوه‌ای از حرکت کردن در آمده است که به نام حرکت با دست معروف شده است. این نوع حرکت کردن، مستلزم بالا رفتن و پایین آمدن از درخت، تاب خوردن و جست و خیز کردن از شاخه‌ای به شاخه‌ی دیگر و از درختی به درخت دیگر است، و با به کار انداختن منحصراًً دست‌ها انجام می‌گیرد. چنین میمون‌هایی را گاهی با دست رونده‌ها می‌نامند.
ژیبون‌ها با دست رونده‌های سریعی هستند که می‌توانند ساعت‌ها در میان درختان جست و خیز کنند، مستقیماً از یک درخت به درخت دیگر بپرند، و چُستی و چالاکی خارق العاده‌ای از خود نشان دهند که همه با حرکاتی بسیار ظریف و دقیق توأم است.
اورانگوتان‌ها با بدن‌های سنگین و استخوان‌های دراز و شکننده‌شان، با دست روندگان کُندی هستند که پیش از آن که خود را به دست شاخه‌ای بسپارند قدرت آن را می‌آزمایند. اورانگوتان ترجیح می‌دهد که از درخت پایین بیاید و دو باره بالا رود تا از شاخه‌ای به شاخه‌ی دیگر بپرد.
اورانگوتان کندرو در میان میمون‌های آدم نما به این جهات مشخص می‌شود: پوست خز مانندِ خرمایی رنگ پشمالو؛ بالشتک‌های گونه؛ غدد جناغی که وظیفه‌ی آن‌ها نامعلوم است؛ فقدان ناخن در شست پا که از خصوصیات اولیه است؛ و سایر علائمی که اختصاص به خودش دارد. اورانگوتان به وضوح از سیر تکاملی منحرف شده است و با ژیبون، شامپانزه و گوریل تفاوت یافته و از مسیری که انسان از آن عبور کرده دور افتاده است. دندان‌.های آسیای اورانگوتان با دندان‌های آسیای گوریل و شامپانزه بسیار تفاوت دارد؛ برجستگی‌های آن‌ها کوتاه‌تر است؛ چند برجستگی اضافی دارند؛ و آژهایی که سطوح آسیاب کننده‌ی دندان را می‌پوشاند بسیار کم عمق است. دندان‌های آسیای بزرگ شامپانزه دارای آژهای فراوان با عمق متوسط است. اما آژهای دندان‌های گوریل کم ولی عمقشان بسیار زیاد است. پریمات شناسان به سهولت می‌توانند دندان‌های میمون‌های آدم نمای موجود را مخصوصاً از دندان‌های ژیبون تمیز دهند. دندان‌های میمون‌های آدم نمای فسیل شده نیز با آن‌ها تفاوت دارد و قابل تمیز است گو این که به علت حدوث تغییرات ناگهانی فردی کاری بس مشکل است، به علاوه، عده‌ی انواع و جنس‌های آن‌ها بیش‌تر از انواع و جنس‌های میمون‌های آدم نمای زنده‌ی موجود است.
با در نظر گرفتنِ درجه‌ی تشابه ساختمان دندان‌ها و آرواره، اجداد اورانگوتان‌ها به وسیله‌ی دو فسیل از میمون‌های آدم نمای پالئوسیمیا و سیواپیتکوس به بهترین وجهی مشخص می‌شوند. سومین دندان آسیای فوقانی پالئوسیمیا در سال 1915 میلادی نزدیک سیملا در دامنه‌ی تپه‌های سیوالیک هیمالیا کشف شد. در آن جا مجموعه‌ی سرشاری از استخوان‌ها و دندان‌های میمون‌های منقرض شده در طبقات میوسن و پلیوسن کشف گردید. سطح آسیاب کننده‌ی دندان با آژهایی پوشیده شده است که به آسانی هویت آن را مشخص می‌کند و به همین جهت این میمون را به نام پالئوسیمیای دندان آژده نامیده‌اند. از سال 1879 میلادی، آرواره‌های تعدادی از سیواپیتکوس‌های مختلف در طبقات میوسن تپه‌های سیوالیک کشف شده است، اما فقط در سال 1938 میلادی بود که میلو هلمن موفق گردید این دندان‌ها را به صورت طبیعی خود ردیف کند. چون کشفیات متعددِ دندان‌های اورانگوتان‌های فسیل شده‌ در سرزمین اصلی آسیا، چین جنوبی، که اورانگوتان‌ها در دوران چهارم زمین شناسی در آن جا می‌زیستند، به عمل آمده است می‌توان تصور کرد که اورانگوتان بومی آن ناحیه بوده است.
شامپانزه و گوریل که از گروه دریوپیتکوس در اواسط دوران سوم زمین شناسی مشتق شده‌اند در مقایسه با اورانگوتان و ژیبون، نزدیکی بیش‌تری را به انسان نشان می‌دهند. اجداد نزدیک انسان نیز از اخلاف همین گروه هستند.
باید اذعان کرد که متأسفانه هنوز هم نمی‌توان تصویری دقیق از پیکر دریوپیتکوس به دست داد. درست است که قطعات چندی از آرواره‌ی زیرین، با چندین دندان از آن‌ها در دست داریم، اما دندان‌های فوقانی فقط از روی معدودی دندان‌های تک تک شناخته می‌شود. استخوان فک اعلی و جمجمه تاکنون به دست نیامده است. همه‌ی آن‌چه از اسکلت آن یافت شد فقط یک استخوان بازو، و آن هم تنها تکه‌ای از آن است. علیرغم این امر، دانشمندان موفق شده‌اند به کمک طرز و نمونه‌ی دندان و سایر خصوصیات ویژه‌ی دریوپیتکوس نشان دهند که دریوپیتکوس ژرمنیکوس آبل (آلمان) می‌تواند جد شامپانزه، و دریوپیتکوس فونتانی لارته (فرانسه) یا دریوپیتکوس پنجابکوس پیلگریم (هندوستان) جد گوریل، و دریوپیتکوس داروینی آبل (اتریش) از اجداد انسان باشد. اما میمون‌های آدم نمای فسیل شده‌ی دیگری وجود دارند که کم و بیش جا دارد آن‌ها را در میان اجداد شامپانزه و گوریل و انسان قرار دهیم.

در سال 1933 میلادی در شرق افریقا، قطعه‌ای از یک فک با دندان نیش و همه‌ی دندان‌های آسیا به طور سالم و دست نخورده کشف شد. این فک متعلق به میمون آدم نمایی است که در اوایل دوره‌ی میوسن در حدود بیست و پنج میلیون سال پیش می‌زیسته است. یک قطعه از آرواره‌ی زیرین نیز کشف شد. این میمون از روی نام یک شامپانزه‌ی معروف به کنسول که در باغ وحش لندن بود پروکنسول نامیده شد.
کشفیات بعدی آثار استخوانیِ فسیل شده‌ای که در جزیره‌ی روزنیگا در دریاچه‌ی ویکتوریا به عمل آمد، و در میان آن‌ها یک جمجمه نیز بود، نشان داد که این میمون حلقه‌ی واسطه‌ای بین گروه سرکوپیتکوس‌های اولیه و آدم نماهای بعدی است. جمجمه خصوصیاتی دارد که ویژه‌ی اجداد مشترک میمون‌های کاتارین پست‌تر و عالی‌تر است.
گروه پروتوکاتارین‌ها دارای این ویژگی‌ها هستند: خط التصاق فک اسفل، کوتاه است؛ دندان‌های پیشین تحتانی، کوچک و قائم هستند؛ استخوان‌های بین آرواره‌ی فوقانی باریک است؛ سوراخ بینی گلابی شکل است؛ برجستگی در بالای کاسه‌ی چشم وجود ندارد؛ ریخت کاسه‌ی سر نشان می‌دهد که شیار مرکزی یا شیار رولاندو جلوتر قرار دارد؛ میزان رشد و تکامل دماغ زیاد نیست، چنان که اندازه‌ی مغز کوچک است؛ برجستگی (کوسپید) داخلی-خلفی (هیپوکون) دندان‌های آسیای فوقانی از پروتوکون می‌روید نه از لبه‌ی مینا.
برخی از دانشمندان، راماپیتکوس را در زمره‌ی اجداد انسان قرار می‌دهند. دو قطعه از آرواره‌ی فوقانی و تحتانی دو فرد مختلف راماپیتکوس از تپه‌های سیوالیک در سال‌های 1934 و 1935 میلادی در طبقات پلیوسن تحتانی به دست آمد. این نکته بسیار قابل توجه است که در فک فوقانی، فاصله‌ای بین حفره‌های نیش و اولین دندان آسیا وجود ندارد تا وقتی فک‌ها بسته می‌شود نیش تحتانی تو برود؛ این دلیلی است که راماپیتکوس را بهتر می‌توان در میان اجداد انسان قرار داد تا بر عکس.
در دوره‌های میوسن و پلیوسن تغییرات شگرفی در طرز زندگی میمون‌های آدم نمای فسیل شده و تعداد کثیری از حیوانات دیگر رخ داد که ناشی از حوادث عظیمی بود که منجر به دگرگونی قاره‌ها گردید. در طی این میلیون‌ها سال، سلسله جبال‌های بسیار بزرگ برقدیم پیدا شدند، در بسیاری از نقاط، آب و هوا خشک‌تر و قاره‌ای‌تر شد، جنگل‌های انبوه نواحی استوایی ابتدا تُنُک شد و سپس رفته رفته از بین رفت.
میمون‌ها مانند بسیاری از حیوانات دیگر به زندگی در درختان جنگل خو گرفتند؛ آنهایی که موفق نشدند با شرایط تازه در این فضای بازِ بسیار بزرگ سازش کنند در اکثر موارد از بین رفتند؛ برخی از آن‌ها به سوی جنوب کوچ کردند، و فقط تعداد قلیلی مانند بابون‌ها و میمون‌های آدم نمای اجداد انسان منحصراً به زندگی بر روی زمین خو گرفتند.
مناطق گیاهی استوایی که از دوران تحولات زمین شناسی و تغییراتی که در سطح قاره‌ها به همراه آن پیش آمد باقی مانده است، در برقدیم به مراتب از امریکای جنوبی کوچک‌تر است. بنا بر این بسیاری از میمون‌های کاتارین پست و عالی در جستجوی غذای اضافی زیاد به زمین سر می‌زدند؛ این امر در مورد میمون‌های کبوشی، مارموزت، و میمون‌های دیگر برجدید، که فقط در جنگل‌های وسیع حوزه‌ی آمازون و نواحی مجاور آن تا امریکای مرکزی درخت زی ماندند، مصداق ندارد.
بقایای یک میمون آدم نمای فسیل شده در جنوب شرقی گرجستان توسط دانشمندان روس کشف شد که گواه بر تغییرات زیادی است که در زندگی میمون‌های آن دوره به وقوع پیوسته است. حفریات دیرین شناسی در سال 1939 میلادی از طرف دانشگاه باکو و موزه‌ی دولتی گرجستان تنظیم شد و در اودابنو نزدیک صومعه‌ی گرجی در کاخه‌تیا انجام گرفت. در پایان این حفاری، یکی از اعضای هیأت به نام ا. گ. گاباش‌ویلی تجسس را ادامه داد و به طور کاملاً غیر منتظره‌ای دو دندان متعلق به میمون آدم نمای فسیل شده‌ای را نزدیک سطح زمین یافت. اگر چه این دو دندان در عمق بسیار زیادی از طبقات زمین نبود، اما از لحاظ قدمت قابل ملاحظه بود، یعنی مربوط به اواخر میوسن و اوایل پلیوسن بود، و نشان داد که میمون‌های آدم نما بایستی در ناحیه‌ی قفقاز در حدود دوازده میلیون سال پیش زیسته باشند.
ا. گ. گاباش ویلی و ن. او. بورشاک ابرامویچ، عضو دیگر هیأت، مطالعه‌ی مفصلی در باره‌ی این کشف نادر به عمل آوردند و در سال 1945 و 1946 میلادی نتیجه‌ی آن را منتشر ساختند. این کشف برای علم اهمیت بسیاری در بر داشت زیرا تا سال 1939 میلادی هیچ نوع آثاری از میمون‌های آدم نمای فسیل شده در سرزمین روسیه کشف نشده بود. تعداد بسیار محدودی دندان و جمجمه از بعضی از میمون‌ها در اوایل قرن بیستم در بسارابی و نواحی جنوب غربی اروپایی روسیه، و اندکی چیزهای دیگر کشف شد. کشفی که در گرجستان به عمل آمد شامل دندان آسیای کوچک دوم فوقانی و اولین آسیای بزرگ مجاور آن است. این دندان‌ها هنگامی که به دست آمد با نسج استخوانی به هم پیوسته بود، و بنا بر این به یک فرد تعلق داشت. برجستگی قدامی-داخلی (پروتوکون) دندان آسیا توسط یک رشته برجستگی باریک به برجستگی خلفی-خارجی (متاکون) وصل می‌گردد. با در نظر گرفتن دندان‌ها به این نتیجه می‌رسیم که آن‌ها متعلق به میمون آدم نمایی هستند که جثه‌ی کوچکی داشته است زیرا دندان‌ها مثل دندان شامپانزه، زیاد بزرگ نیست.دندان آسیای کوچک از این که سه ریشه دارد جالب توجه است: این ویژگی به ندرت در میمون‌های آدم نما دیده می‌شود؛ در دندان آسیای کوچک فوقانی ندرتاً و در تحتانی استثنائاً دو ریشه ممکن است دیده شود.
این دانشمندان، میمون آدم نمای فسیل شده‌ای را که کشف کرده بودند اورابنوپیتکوس گرجی نامیدند. این میمون از نوعی بود که پس از تشکیل سلسله جبال قفقاز منقرض شده است. امکان دارد که تا آن موقع، میمون‌های پست و عالی در جنگل‌های گرمسیری قفقاز زندگی کرده باشند. بی‌شک بقایای استخوان‌ها، جمجمه‌ها و دندان‌های میمون‌ها و پریمات‌های دیگر در طبقات مربوط به دوران سوم زمین شناسی در قسمت‌های مختلف روسیه حفظ شده است.
هنوز نمی‌توان جای واقعی اودابنوپیتکوس را بین میمون‌های آدم نمای فسیل شده، یا بستگی آن را با میمون‌های آدم نمای موجود و سلسله نسب انسان به درستی مشخص کرد. این امر در باره‌ی کشفیات میمون‌های آدم نمای طبقات پلیوسن فوقانی و پلیستوسن تحتانی افریقای جنوبی آسان‌تر است. این‌ها استرالوپیتکوس‌ها و اشکال منسوب به آن‌ها هستند که به شامپانزه و گوریل و انسان شباهت دارند. بسیاری از دانشمندان از لحاظ فیلوژنی ارتباط نزدیک‌تری بین استرالوپیتکوس و انسان قائل شده‌اند.
اولین میمون آدم نمای افریقای جنوبی در سال 1924 میلادی در بخش شرقی صحرای کالاهاری در بچوانالند یافت شد. نزدیک ایستگاه راه آهن تاونگر در شمال کیمبرلی جمجمه‌های دو بابون بالغ و جمجمه‌ی یک میمون آدم نمای جوان در معدن آهک به دست آمد. ابتدا عقیده بر این بود که این کشفیات از لحاظ زمین شناسی قدمت چندانی ندارند؛ آن‌ها را به نیمه‌ی اول دوران چهارم، و حتی به اواسط آن، مربوط می‌دانستند که در نتیجه سن آن‌ها بین پانصد تا هشت‌صد هزار سال می‌شد. چندی بعد دانشمندان دیگری آن‌ها را بسیار قدیمی‌تر شمرده و مثلاً متعلق به آخر دوره‌ی پلیستوسن و حتی به اواسط پلیوسن دانستند. جمجمه‌ی ناقص میمون آدم نمای افریقای جنوبی به میمون جوانی که تقریباً پنج ساله بوده تعلق داشت. این نکته از روی ردیف دندان‌های شیری که در پشت آن‌ها اولین دندان‌های آسیای دائمی تازه شروع به درآمدن کرده‌اند معلوم می‌شود. استخوان‌های صورت و پیشانی به خوبی حفظ شده است. قسمتی از جمجمه با مواد معدنی درون آن به هم چسبیده و یکی شده است.
جمجمه را به افریقای جنوبی، نزد کالبد شناس زیست شناس، دکتر ریموند آ. دارت، فرستادند. وی آن را مطالعه کرد و شرح مختصری در خصوص آن نشر داد و پیشنهاد نمود که میمونِ آدم نمای جدید الاکتشاف را استرالوپیتکوس افریقانوس بنامند.
کشف میمون تاونگز، موجب بحث و جدل‌های فراوانی شد. بعضی از دانشمندان مثل اوتینو-ابل (1931) آن را جمجمه‌ی بچه گوریل فسیل شده تلقی کردند. دانشمندان دیگری مانند هانس واینرت در آن شباهت بیش‌تری به جمجمه‌ی شامپانزه دیدند و عقاید خود را مخصوصاً بر اساس نیم رخ محدب و شکل استخوان‌های بینی و کاسه‌ی چشم قرار دادند.
گروه ثالثی که در میان آن‌ها دارت، ویلیام گریگوری، و میلو هلمن (1938) قرار داشتند معتقد بودند که جمجمه‌ی استرالوپیتکوس به جمجمه‌ی دریوپیتکوس و انسان شبیه‌تر است. وضع برجستگی‌های دندان (کوسپید) روی آسیاهای تحتانی با دندان‌های دریوپیتکوس اختلاف چندانی ندارد. برجستگی فوق کاسه‌ی چشمی آن، رشدش ضعیف است؛ دندان‌های نیش به سختی از سایر دندان‌ها جلوتر آمده است. و به عقیده‌ی گریگوری، چهره‌ی آن به طور اعجاب آمیزی به پیش انسان‌ها (Prehuman) شباهت دارد.

گروه چهارم دانشمندانی هستند که مانند ولفگانگ آبل، توجه خود را معطوف به علائم خاصی کردند که در نتیجه استرالوپیتکوس را از خط انسان خارج ساخت. مثلاً دندان‌های آسیای اول دائمی استرالوپیتکوس در نیمه‌ی خلفی پهن‌تر است و لذا از این حیث با انسان تفاوت دارد.
حال به اندازه‌ی کاسه‌ی سر استرالوپیتکوس که از طرف دارت معین شده است نگاه می‌کنیم. و. م. شاپکین، از انسان شناسان روس، با به کار بردن روش دقیقی که پیشنهاد کرد (1937)، در مورد حجم آن به رقم چهارصد و بیست سانتیمتر مکعب رسید که از رقم سی‌صد و نود سانتیمتر مکعب ولفگانگ آبل چندان دور نیست. دکتر ریموند حجم آن را پانصد و بیست سانتیمتر مکعب تعیین کرد، که بدون شک رقم اغراق آمیزی است. با در نظر گرفتن سن میمونِ صاحب جمجمه، حجم احتمالی کاسه‌ی سر استرالوپیتکوسِ بالغ باید پانصد تا شش‌صد سانتیمتر مکعب باشد.
استنباط در باره‌ی گروه استرالوپیتکوس‌ها وقتی بسیار قوی شد که جمجمه‌ی میمون آدم نمای فسیل شده‌ی دیگری در سال 1936 میلادی در ترانسوال یافت شد. این جمجمه در غاری نزدیک دهکده‌ی استرک فون تین که از شهر کروگرزدورپ دور نیست و در پنجاه و هشت کیلومتری جنوب غربی پرتوریا واقع است یافت شد. این جمجمه از نوع بالغ آن است و بسیار به جمجمه‌ی شمپانزه شباهت دارد، ولی از لحاظ دندان‌ها به انسان شبیه‌تر است. شکل جمجمه دراز است: کاسه‌ی سر صد و چهل و پنج میلیمتر طول و نود و شش میلیمتر عرض دارد به طوری که شاخص سر (یا ضریب آن) پایین است یعنی 96(100/145)=66.2 و مافوق مستطیل الرأس (ultradolicocephalic) است.
دکتر روبرت بروم، دیرین شناس افریقای جنوبی که تقریباً نیم قرن در افریقای جنوبی در باره‌ی پستان‌داران و نکاملشان کار کرده بود، جمجمه‌ی میمون آدم نمای فسیل شده‌ی استرک فون تین را مطالعه کرد و اعلام داشت نوع جدیدی به نام استرالوپیتکوس ترانسوالنزیس است. بررسی سومین دندان آسیای زیرین که در همان محل یافت شد و از لحاظ بزرگی به دندان انسان شباهت داشت بروم را ناگزیر ساخت به جنس تازه‌ای به نام پلزین تروپوس یعنی میمون نزدیک‌تری به انسان معتقد شود. و در نتیجه، میمون آدم نمای استرک فون تین، به نام پلزین تروپوس ترانسوالنزیس نام‌گذاری شد. بروم به میمون‌های فسیل شده‌ی افریقایی و مسأله‌ی تعیین اصل و نصب و تکامل انسان سخت علاقه‌مند شد و .اوقات و سعی و کوشش فراوانی وقف تحقیقات نمونه‌های بیش‌تری از این میمون‌ها کرد. زحمات وی بین سال‌های 1936 و 1947 میلادی به کشف ده جمجمه‌ی ناقص، صد و پنجاه دندان مجزا و استخوان‌های متعدد اسکلت پلزین تروپوس، منتج شد. در سال 1938 میلادی دست تصادف به وی کمک کرد و یک جمجمه‌ی فسیل شده‌ی بسیار عالی کشف کرد.
داستان این جمجمه بدین قرار است: پسر بچه‌ای از دهکده‌ی کروم درائی جمجمه‌ی میمون آدم نمایی را از دامنه‌ی تپه‌ای نزدیک دهکده از خاک بیرون آورد و آن را چند تکه کرد و دندان‌ها را برای بازی با خود برد. بروم تصادفاً به این امر پی برد و به کمک همان پسر بچه که دندان‌ها را به بروم داده بود بعضی از قسمت‌های جمجمه را در محل و وضع طبیعی خود یافت. سن جمجمه از لحاظ زمین شناسی ظاهراً مربوط به اواسط دوران چهارم است. هنگامی که بروم قطعات جمجمه را به هم وصل کرد، از شباهتی که در شکل استخوان شقیقه و ساختمان مجرای گوش داخلی با انسان داشت و از جای سوراخ استخوان پشت سریش که نسبت به میمون‌های آدم نمای زنده به قاعده‌ی جمجمه نزدیک‌تر بود، در شگفت شد. قوس دندانی پهن بود. دندان‌های نیش کوچک بود، و دندان‌ها به دندان‌های انسان بسیار شباهت داشت.
بروم در خاتمه‌ی تحقیقاتش نام میمون آدم نمای کروم درایی را پارانتروپوس، یعنی میمون نزدیک به انسان، گذاشت. در سال 1939 میلادی چند استخوان از اسکلت پارانتروپوس به دست آمد که شباهت فراوانی به پلزین تروپوس داشت. این هر دو میمون، به استرالوپتیکوس فوق العاده نزدیک بودند. بروم در سال‌های 1948 تا 1950 میلادی چند کشف جدید از میمون‌های افریقای جنوبی به عمل آورد که عبارت بودند از پارانتروپوس کراسیدنس (بزرگ دندان) و استرالوپیتکوس پرومتوس (میمونی که کاربرد آتش را می‌دانسته است). از این رو حدس زده می‌شود که افریقا باید از لحاظ آثار میمون‌های دیگری که هنوز شناخته نشده‌اند غنی باشد، مخصوصاً از این نظر که انسان شناس انگلیسی ل. لیکی در سال 1947 میلادی جمجمه‌ی پروکنسول افریقایی را (که در بالا ذکر شد) در افریقای شرقی، ناحیه‌ی کاویروندو، یافت. پروکنسول وجوه مشابهی با شامپانزه دارد.
از آن چه گفته شد چنین نتیجه گرفته می‌شود که به احتمال زیاد در افریقا در نیمه‌ی اول دوران چهارم، و یا زودتر از آن، در اواخر دوران سوم، چند نوع میمون آدم نمای مختلف به وجود آمده است. مغز آن‌ها از پانصد تا شش‌صد سانتیمتر مکعب و یا حتی بیش‌تر از آن حجم داشته (با وزن بدنِ چهل تا پنجاه کیلوگرم) و چانه‌ها و دندان‌هایشان از نمونه‌ی میمون‌های آدم نما بوده است، اما در عین حال نزدیکی قابل ملاحظه‌ای هم با انسان داشته‌اند. بعضی از میمون‌های آدم نمای فسیل شده‌ی افریقایی حتی بر روی دو پا راه می‌رفته‌اند چنان که می‌توان این امر را از روی شکل و ساختمان استخوان‌های دراز و قسمت‌های دیگرِ اسکلت آن‌ها که یافت شده‌اند تشخیص داد، مانند لگن خاصره‌ی استرالوپیتکوس پرومتوس (1948) یا استخوان ران و درشت نیِ پلزین تروپوس (1947). ممکن است که از چوب و سنگ نیز به منزله‌ی سلاح استفاده می‌کرده‌اند. استرالوپیتکوس در جلگه‌های بی‌درخت یا نواحی نیمه صحرا و لم یزرع می‌زیسته، خرگوش و بابون را شکار می‌کرده، و حیوانات دیگر را هم برای غذای خود می‌کشته است.
دانشمندان افریقای جنوبی استعمال آتش و توانایی تکلم را به میمون‌های آدم نمای فسیل شده‌ی گروه استرالوپیتکوس و پرومتوس نسبت می‌دهند اما دلایلی در اثبات این حدسیات ندارند. کوشش برای این‌که نشان داده شود که میمون‌های آدم نمای افریقای جنوبی قدیمی‌ترین موجودات انسانی (هومی‌نید) بوده‌اند بی‌اساس است. هم چنین دلایل و شواهد کافی که نشان دهد این میمون‌های آدم نما اجداد تمام نسل انسان و یا حتی قسمتی از آن هستند در دست نیست. همین امر در باره‌ی اورئوپیتکوس، یعنی آثار فسیل شده‌ای که در ایتالیا، در تپه‌های بامبولی واقع در توسکان، یافت شده، نیز صادق است. چند دندان و چند آرواره و قسمت‌هایی از ساعد از این میمون در طبقات میانی میوسن و اوایل پلیوسن پیدا شده است. این استخوان‌ها و استخوان بندی کاملی که بعداً کشف شد نشان می‌دهد که اورئوپیتکوس بامبولی به میمون‌های آدم نما بسیار نزدیک است.
استرالوپیتکوس را باید منتهای مراتب تلاش‌های منجر به شکست طبیعت دانست، زیرا آن‌ها میمون‌های آدم نمایی هستند که نسلشان منقرض شده است. انسان از یکی از اشکال میمون‌های آدم نمای جنوب آسیا، از میمون‌های آدم نمای اوایل دوره‌ی پلیوسن، از گروه راماپیتکوس، به وجود آمده است. کشف گروه استرالوپیتکوس از میمون‌های آدم نمای افریقای جنوبی باعث شد که بسیاری از دانشمندان بر روی امکان محل جغرافیایی اصلی سکونت اجداد انسان و محل ظهور و تکوین او، دو باره به تفکر پردازند. دارت اعلام کرد که افریقای جنوبی مهد تولد انسان است و عقیده‌اش مورد تأیید بروم و کیث واقع شد. فکر این که افریقا مهد احتمالی بشر است فکری تازه نیست. چارلز داروین در سال 1871 میلادی از قاره‌ی افریقا به عنوان مکان احتمالی ظهور انسان اولیه سخن گفت. او به این حقیقت بسیار مهم استناد کرد که گوریل و شامپانزه که در افریقا زندگی می‌کنند نزدیک‌ترین منسوبین انسان هستند. داروین نوشت که می‌دانیم که پستان‌داران موجود که در منطقه‌ای بسیار وسیع زندگی می‌کنند از لحاظ تکامل نژادی (فیلوژنی) به اَشکال منقرض شده‌ای منسوب هستند که سابقاً در همان ناحیه می‌زیسته‌اند. اما باید به خاطر بیاوریم که در شمال شرقی افریقا (در مصر) بقایای پاراپیتکوس و پروپلیوپیتکوس، یعنی اجداد مشترک میمون‌های آدم نمای زنده، یافت شده است. از این رو اگر بگوییم محل اصلی اجداد انسان شمال شرقی افریقا بوده است منطقی‌تر از جنوب افریقا به نظر می‌رسد.

به هر حال اما، مجموع دیگر مطالعات، ما را ناگزیر می‌سازد که محل سکونت اولین انسان را در قسمت جنوب آسیا جستجو کنیم نه در افریقا. در سال 1879 میلادی، آثار فسیل شده‌ی میمون‌.های آدم نما و میمون‌های کاتارین پست‌تر در تپه‌های سیوالیک، در هند شمالی، یافت شد؛ در سال 1924 میلادی، دندان پلیوپیتکوس در مغولستان توسط ماکس شلوسر کشف شد و او این میمون را نیای انسان خواند؛ اودابنوپیتکوس حلقه‌ی اتصالی بین میمون‌های فسیل شده‌ی آسیای جنوبی و پلیوپیتکوس با دریوپیتکوس‌های اروپاست.
کمر بند بسیار طویل و نسبتاً عریضی که بسیاری از فسیل‌های میمون‌های آدم نما را در دوره‌های میوسن و پلیوسن در بر گرفته است از سواحل اروپایی اقیانوس اطلس به سمت جنوب شرقی، تا جنوب به دریای پرجزیره‌ی مالایا (که جاوه مرکز آن است) کشیده شده است. بسیاری از دانشمندان موطن آبا و اجدادی انسان اولیه را در مناطق وسیعی در آسیای مرکزی و جنوبی، در داخل حدود بیان شده در بالا تعیین کرده‌اند؛ احتمال قوی می‌رود که بتوان قسمتی از سرزمین آسیای جنوب شرقی را نیز به آن افزود. در این جا ممکن است فرضیات پ. پ. سوشکین، دانشمند روس، و نظریه‌ی اوسیورن را خاطر نشان ساخت. این نیز محتمل است که مسکن انسان اولیه شامل بخشی از شمال شرقی افریقا هم بشود.
بقایای انسان اولیه که در جنوب شرقی آسیا یافت شده دلیل دیگری است بر این که آسیا مسکن انسان‌های اولیه بوده است. برای این نظر که منشأ پیتکانتروپوس و سینانتروپوس در افریقای جنوبی است اساس درستی نمی‌توان قائل شد؛ مشکل و حتی غیر ممکن است بتوان این عقیده را پذیرفت که انسان‌های اولیه در دوره‌ی کوتاهی، یک منطقه‌ی پانزده هزار کیلومتری را در بر گرفته‌اند؛ خط سیر عبور از جنوب افریقا ناگزیر بایستی از سواحل بسیار مضرس اقیانوس هند بگذرد و از سرزمین‌های خشک تا جاوه عبور کند، یا به سمت مشرق از جنوب آسیا تا محل سکونت سینانتروپوس‌ها نزدیک پکن بگذرد.
نظریه‌ای که منشأ انسان را در شمال آسیا می‌داند این را نیز مطرح می‌سازد که در دوران سوم زمین شناسی، سراسر این منطقه پوشیده از جنگل‌های استوایی بوده است. بنا بر نظریه‌ی ویلزر، تأثیر سرمای دائم التزاید، اجداد انسان را ناچار ساخت بیش از پیش به سمت جنوبِ قاره‌ی آسیا نقل مکان کنند، و نهایتاً در یکی از نواحی همان‌جا میمون آدم نما به انسان تبدیل شد. اما شواهد دیرین شناسی در باره‌ی پریمات‌های آسیایی وجود ندارد، از این رو این نظریه هم فاقد نیرویی متقاعد کننده است. از طرفی احتمال ضعیفی هست که مسکن اولیه‌ی انسان را بتوان در اروپا یافت، زیرا این قاره چیزی جز یک شبه جزیره‌ی افریقایی-اروپایی-آسیایی نبوده است. جستجو در باره‌ی اولین انسان در استرالیا، که دنیای قدیمِ کیسه داران (مارسوپیال‌ها) بوده است به کلی غیر محتمل است. به همین ترتیب نظر فلورنتینو امگینو نیز در باره‌ی مرکزیت انسان اولیه در امریکای جنوبی بسیار بعید است، زیرا زمانی که انسان از آسیا به آن قاره رسید احتمالاً بیش از بیش از بیست و پنج تا سی هزار سال نیست.
کاملاً واضح است که سیر تکاملی میمون‌های آدم نما به تغییرات ساختمانی بسیار عظیمی که در دوره‌های میوسن و پلیوسن در روی زمین رخ داده بسیار بستگی دارد، زیرا در آن موقع چین و شکن‌های بزرگ کوه‌ها تشکیل شد، آب و هوا از صورت مرطوب استوایی به صورت نیمه استوایی و معتدل و حتی در برخی نقاط سرد درآمد، و بسیاری از نواحی، خشک‌تر شد، درختان تُنُک‌تر و کم‌تر شد، و روی هم رفته جنگل‌های عظیمی از بین رفت. در این صورت بایستی بخشی از جانوران به کلی از بین رفته باشند، بخشی خود را با محیط هماهنگ کرده و با شرایط آن ساخته باشند، و پاره‌ای هم مهاجرت کرده باشند. آثار مهاجرت بسیاری از پستان‌داران آسیایی مانند اسب‌ها، فیل‌ها، شترمرغ‌ها، و میمون‌های فسیل شده، در نئوژن (قسمت فوقانی دوران سوم زمین شناسی) یافت می‌شود، زیرا آن‌ها در این زمان به اروپا و افریقا مهاجرت کرده‌اند. این حیوانات مهاجر را حیوانات پیکرمی نامیده‌اند زیرا در موقع مهاجرت در یونان در محلی به همین نام توقف کرده و استخوان‌های بسیار زیادی از خود به جای گذاشته اند. در میان جانوران زنده‌ی افریقا، گروه‌های مختلف جانوران پیکرمی یافت می‌شود.
برخی از میمون‌های آدم نما مانند مزوپیتکوس پنتلیس (میمون حد واسط مارموزت و ژیبون که در آتن نزدیک پنتلیکون یافت شده است) دورتر رفته‌اند و حال آن‌که بعضی دیگر مانند اودا بنوپیتکوس گرجین زیس (گرجی) مردند و در بین راه منقرض شدند. گروه سوم در خود آسیا ماندند و به صورت میمون‌های آدم نمای پلیستوسن آسیایی درآمدند که اجداد میمون‌های آدم نمای موجود و انسان هستند. این میمون‌های منقرض شده‌ی اخیر، در اکثر موارد مجبور بودند به زندگی درختی و زمینی هر دو خو بگیرند، و بعضی از آن‌ها مانند بابون‌ها مطلقاً زندگی درختی را پیش گرفتند. اجداد انسان مجبور شدند خود را، برخلاف شیوه‌ی راه رفتن چهار دست و پایی بابون‌ها، به شیوه‌ی راه رفتن دو پایی عادت دهند. شرایط و امکان به وجود آمدن انسان را نخست و قبل از همه چیز باید در خصوصیات ساختمانی و کیفیات سازش با محیط میمون‌های فسیل شده‌ی قسمت فوقانی دوران سوم زمین شناسی جستجو کرد. از طرفی چون انسان یک پریمات کاتارین میمون‌نماست امکان ندارد که از میمون های امریکایی که از جهات بسیاری با میمون‌های برقدیم کاملاً تفاوت دارند به وجود آمده باشد. مثلاً اگر وضع سر را درنظر بگیریم، در بسیاری از گروه‌های میمون‌های کاملاً تکامل یافته‌ی دم حلقه حلقه، وضع طبیعی سر به طرف پایین است. انتظارِ این که میمون‌های کبوش (سبوس) جانور دو پا بشوند و در عین حال دمشان از بین برود، و فرض این که شست آن‌ها چنان رشد کند و تکامل یابد که بتواند در مقابل سایر انگشتان قرار گیرد، و قشر مغز آن‌ها نیز رشد کند و کاملاً بزرگ شود و بالاخره این که آن‌ها به صورت کاملی درآیند که لازمه‌ی میمون آدم نماست تا انسان شود، به هیچ وجه یک انتظار عملی نیست. هاپال‌ها نیز از آن‌ها مناسب‌تر نیستند. نظریه‌ای که منشأ انسان را از میمون‌های امریکایی می‌داند به هیچ وجه اساسی ندارد. کافی است که اختلافات قابل ملاحظه‌ی ساختمان بدن را بین میمون‌ها و میمون‌های آدم نمای برقدیم و برجدید و در نتیجه بین آن‌ها و انسان، خاطر نشان سازیم. میمون‌های امریکایی به جای دو دندان آسیای کوچک سه دندان دارند؛ مجرای خارجی گوش آن‌ها کوتاه است نه بلند؛ کیسه‌های حنجره‌ای آن‌ها نیز از بطن‌های مُرگانی مشتق نمی‌شود. فکر این که انسان ممکن است از پریماتی که از لحاظ ساختمان بدن خیلی پست‌تر است، مانند تارسیه یا لمور، مشتق شده باشد نیز قابل قبول نیست. با این حال چنین نظریاتی، هر چند ناقض مستقیم داروینیسم است، در آثار علمی مشاهده می‌گردد.